ماجرای علی کریمی و دخترک گل فروش | اشکم دراومد


زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 9:30 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم




تعداد بازدید 568
نویسنده پیام

ارسال‌ ها : 3492
تشکر ها : 7133
تشکر شده : 4114
سن کاربر : 23
تــــَولــُد :
10 اردیبهشت
عضویت : 26 /5 /1391
محل زندگی :
http://bestbaz.ir/
شناسه یاهو :
آیدی لاین :
saeed_detect
ماجرای علی کریمی و دخترک گل فروش | اشکم دراومد


 ماجرای علی کریمی و دخترک گل فروش | اشکم دراومد

کاپیتان پرسپولیسی ها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس می فروخت را بغل کرد. هیچوقت یادم نمی رود بلوار میرداماد را به سمت خیابان شریعتی رانندگی می کردم. وقتی به چراغ قرمز ۱۸۰ ثانیه ای اش برخورد کردم عصبی شدم. تازه از محل کارم تعطیل شده بودم و خیلی خسته بودم.

داشتم دیالوگ های معمولم در مورد چراغ قرمز ها و ترافیک های تهران را زمزمه می کردم که کودکی رو به من کرد و گفت: «آقا فال می گیری» چند قدم آن طرف تر دخترک گلفروش با شاخه های لاله صدا زد: «آقا گل بخردیگه… خواهش می کنم». جمله اش تمام نشده بود که با غرور تمام، شیشه پنجره را بالا دادم تا صدایشان را نشنوم و مزاحم نشوند! وقتی چنین برخوردی را از من دیدند بی خیال شدند و رفتند سراغ راننده اتومبیل کناری ام.

رنگ قرمز و مدل ماشین سبب شده بود تا از سایر ماشین ها متمایز گردد.

پس از چند ثانیه دیدم پسرک فالگیر با صدای بلند گفت: «بچه ها… بچه ها بیایین علی کریمیه… بازیکن پرسپولیس…» در یک چشم به هم زدن، پنچ شش نفر از کودکان کار، دور ماشینش را گرفتند. من هم بی اختیار سرم را چرخاندم تا عکس العمل علی کریمی را ببینم. او با لبخندی دنباله دار از همه کودکان فال و گل و شکلات گرفت تا آن ها را خوشحال کند. چراغ سبز شد و بچه ها هنوز بی خیال کریمی نشده بودند. علی کریمی که با بوووووق ماشین های پشت سرش مواجه شده بود، اتومبیلش را حرکت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشینش را نگه داشت. من هم از روی کنجکاوی پشت سر جادوگر ایستادم.

کاپیتان پرسپولیسی ها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس می فروخت را بغل کرد. امضا داد و تمام گل های لاله گلفروش را خرید و چند فال حافظ هم گرفت. برایم عجیب بود. مگر می توان باور کرد جادوگر که گاهی حوصله خودش را هم ندارد اینطور برخورد کند؟

دخترک گلفروش از فرط خوشحالی نمی دانست چکار کند و بالا و پایین می پرید. کریمی که دیگر نمی دانست چکار کند، با صدایی خش دار گفت: «بچه ها باید بروم سر تمرین. دیرم شده.» خداحافظ… خداحافظ» کودکان کار نیز با تشویق چند ثانیه ای علی کریمی… کریمی دوستت داریم، او را بدرقه کردند.



.
FaceBook Page : Saeed.Sajedi.R
FaceBook : https://www.facebook.com/Bestbazir

Line ID : Saeed_Detect


سه شنبه 11 مهر 1391 - 11:37
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر




پرش به انجمن :