loading...
متن آهنگهای جدید,عکس,پیشواز
آخرین ارسال های انجمن
maryam_detect بازدید : 1148 1393/05/04 نظرات (1)

 

عشق افراطی

مراقب شمعدانی هایم باش

ادردیبهشت ماه ماه

عاشقی های بی ملاحضه است

نویسنده: maryam_detect

 

دوران راهنمایی با معلمای عقده ای یه جورایی سر کردیم با خانواده زیاد مچ نبودم حس حسادت زیادی داشتم نسبت به خواهر وبرادر بزرگترم احساس میکردم پدر و مادرم اونارو بیشتر از من دوس دارن و زیاد تو چشم نبودم شایدم بودمو نمیفهمیدم چون تو دوران بلوغ بودم و خیلی حساس.

گذشتو یکم به نظر خودم بزرگتر شده بودم دوران دبیرستان دوران اوج خامی دختراس منم جزو یکیشون بودم غد ومغرورسال اول و دوم دبیرستان با دوسای نسبتا رفیق خیلی گفتیمو خندیدیمو معلمارو اذیت کردیم دنبال خوشی بودم چون احساس میکردم خونه اصلا خوش نیستم و همه ضد منن دنباله شخصیتای مضحک بودم که فقط خوش باشم دوستامم دقیقا همین ویژگیو داشتند و براشون رابطه داشتن با پسرا حتی نامشروعشم اهمیت نداشت و فقط دنبال سرگرمی بودن ولی من با این اخلاقشون مخالف بودم یجورایی بچه مثبت بودم ولی در اصل منم داشتم کشیده میشدم به اون عقیده ها وقتی خندها و صحبتای اونارو با دوس پسراشون به قول خودشون عشقشونو میدیدم تحریک میشدم...

من گوشی نداشتم و خانوادم با داشتن گوشیم تو اون سن مخالف بودن ولی من اسرار کردم که برام بگیرن و گرفتن با قول اینکه فقط شمارمو خانوادم داشته باشن...

هفته های پایانی سال بود گوشیمو بردم مدرسه بعد از کلی بلوتوث بازی پری(دوست فابم)گفت گوشیتو بهم میدی من به دوستم زنگ بزنم  منم تو رودربایستی قرار گرفتم و دادم. بعد از کلی صحبتو خنده گوشیمو بهم داد پری و دوس پسرش با هم خوب بودن و همش از اون پیش من حرف میزد بعد از گذشت زمانی خانواده پری از این قضیه باخبر شدن و اون مجبور شد باز با گوشی من به اون پسره اطلاع بده که خانوادش متوجه شدن ...خبر دادو پسره دیگه بهش زنگ نزد.به نظر من تقصیر خود پری بود خیلی ضایع بازی درمیورد و میگفتم بیچاره اون پسره که گیر پری افتاده.وقتی پری رفت خونه کتک سختی از برادراش خورد جوری که تا یه هفته مدرسه نیومد و زنگ میزد به منو گریه میکرد.پری از اون پسره متنفر شده بود ولی من میگفتم تقصیرخودته وخیلی نصیحتش میکردم که دیگه از این کارا دس برداره .

وقتی این جریان تموم شد پری با کسه دیگه دوس شد...

بعد از یک روز خسته کننده که به خونه برگشتم گوشیمو دیدم و چندتا تماس از دست رفته داشتم شماره غریبه بود پیام دادم شما جواب داد امینم من جوابی ندادم بعد از زنگ زدن زیاد گفتم داداش اشتباه گرفتی با یه سبک گفتار پسرونه گفتم که باورش بشه پسرم و دیگه مزاحم نشه .

چند روز گذشت ومن شماررو به یکی از دوستام به اسم سپیده نشون دادم ...سپیده گفت این شماره امینه گفتم امین کیه گفت دوس پسر قبلی پری دیگه اون که سرش کلی شر اومد... 

چند وقتی از این قضیه گذشت و دوستم سپیده دنبال یه دختر میگشت برای پسر داییش (حامد)تا باهم دوس بشن

 از من نظر میپرسید که به نظرت کدوم دختره خوشگلتره یکیو بالاخره انتخاب کرد قرار شد یه سیم کارت بگیرم برای اون دختره تا بتونن باهم حرف بزنن چون دختره میترسید با خط خودش به حامد زنگ بزنه.

 رفتم گرفتمو چند روزی سیم دسته من بود تا دختره شرایط گرفتنه سیمو داشته باشه حامد زنگ میزد به اون خطه تا ببینه بهش دادم یا نه تو همین تماسا و پیاما بود که عاشق خوده من شد.

به سپیده گفته بود که منو براش جور کنه خیلی ناراحت شده بودم ولی بعد از کلی اومدن جلو مدرسه و صحبتای سپیده راضی شدم که فقط همدیگرو ببینیم تا ببینیم از هم خوشمون میاد یانه.

 همدیگرو دیدیم من خیلی سرد برخورد کردم و در واقع ازش خوشم نیومد

من اسمم وفاس یه دختر خوشگلو جذاب...

 حامد منو دیگه ول نکرد و همش میومد جلو مدرسه و پیام میداد زنگ زدم و دعواش کردم ولی اون عصبی نمیشود خیلی شوخ بود منم که عاشق افراد شوخ بودم کم کم ازش خوشم اومد منم به جمع دوستام اضافه شدم.

 حامد خیلی بچه بود و کارای بچه گانه میکرد هم سن خودم بود ولی با گذشت زمان بهش وابسته شدم یه دوس داشتنه بچه گانه و با کمال سادگی تو وجودم شکل گرفت.

 تابستون شد قرار گذاشتیم بریم بیرون و حامد پسر خالشو(بهزاد) اورده بود بهزاد منو دید و با هم آشنا شدیم.

 یک ماه بعد حامد رفت خونه بهزادینا تا چند هفته ای رو اونجا بمونه و تفریح کنن.حامد از پشت گوشی مسخره بازی درمیورد و میگفت با بهزاد حرف بزن و ببین چی میگه باهاش خیلی کتابی و متین حرف زدم.

 تا این که حس کردم بهزادم از من خوشش اومده چند روز بعد سر اینکه گوشی حامد همش اشغال بود بحثمون شد منم دیگه جوابشو ندادم.یه خط غریبه بهم زنگ زد جواب دادم  بهزاد بود بهم ابراز علاقه کرد و گفت خواهش میکنم حامد نفهمه و چون دوستت دارم میخوام یه حقیقتیرو بهت بگم حامد داره بهت خیانت میکنه وبا دختر عمش در ارتباطه منم خیلی گریه کردم و ازش سرد شدم.

 حامد فهمید بهزاد بهم یه چیزایی گفته خواست که ماست مالیش کنه من جوری نشون دادم که حرفاشو باور کردم ولی دیگه علاقه ای بهش نداشتم و فقط برای سرگرمی جوابشو میدادم به بهزادم رو ندادم و اونم خودشو کشید کنار.

تو همین روزا بود که دوباره امین بهم زنگ زد ...

خیلی کنجکاو شده بودم ببینم این چجور شخصیتیه که باعث شد جوابشو بدم.از سنش خیلی بیشتر حالیش بود خیلی جذاب بود ولی هیچ حرکتی انجام ندادم که بفهمه ازش خوشم اومده با سپیده خیلی خوب بودم با اینکه با پسر داییش دوس بودم خودشم میدونست پسر داییش خیلی بچس روش حساس نبود.

به سپیده گفتم امین بهم زنگ میزنه به نظرت چیکار کنم سپیده تحریکم کرد گفت باهاش قرار بذار برو ببینش من گفتم نه خیلی بده....

داشتم میرفتم کلاس موسیقی خیلی دلم گرفته بود گوشیم زنگ خورد امین بود باهم حرف زدیم گفت کجایی گفتم بیرونم گفت بیا همدیگرو ببینیم منم با کلی مکس گفتم باشه.

اومد خیلی جذابو بامزه بود.خیلی خجالت کشیدم اصلا نگاش نمیکرم فکر کرده بود ازش بدم اومده وقتی از پیش هم رفتیم پیام داد انقد ازم بدت میومد که حتی نگامم نمیکردی جواب دادم اشتباه میکنی من ازت خجالت کشیدم گفت ازت خیلی خوشم اومده افتخار دوستی میدی منتا شب جوابشو ندادم باز آخر شب پیام داد باشه بای.منم جواب دادم آره ولی یه ترسی تو وجودم بود که اگر پری بفهمه چی میشه ولی قبول کردم زنگ زدو کلی حرف زدیم 5 صبح خوابیدیم

بعد از 2 ماه خیلی به هم وابسته شده بودیم همدیگرو به شدت دوس داشتیم.

سپیده این قضیرو میدونست وقتی تابستون تموم شد و دوباره رفتیم مدرسه ...

پری هم دوباره کلاس من بود به سپیده گفته بودم این یه راز بین خودمون بمونه .

چون دوس نداشتم امین و از دست بدم.

پری سرش با پسرای دیگه گرم بود.منو سپیده و پری باهم خوب بودیم اون سال تو جمع ما یه دختر به اسم شراره اضافه شد.

شراره هم خیلی شوخ بود وهم خیلی پسر باز برا خودشون یه تیم داشتن و خیلی از این گروهشون تعریف میکرد و میگفت باهم میریم پارتی و مسافرت خلاصه خیلی خوش میگذرونیم تیمشونم مختلط بود.

منو شراره هم تو کلاس موسیقی باهم آشنا شده بودیم.

 یروز که داشتم راجب امین با سپیده حرف میزدم شراره شنید و گفت به من هم بگین چی شده گفتم رازه گفت بخدا به کسی نمیگم قضیه چیه بلاخره بعد از کلی اسرار بهش گفتم با امین که دوس پسرقبلی پری بوده دوستم گفت چی میشه اون که ازش جدا شده ولش کن بابا بهش بگی هم ناراحت نمیشه

با عصبانیت گفنم نه این باید بینه خودمون بمونه گفت باشه.

من و شراره روز دوشنبه بود رفتیم کلاس موسیقی...دیدیم استادش هنوز نیومده و یک ساعت دیگه میاد

شراره گفت استاد که هنوز نیومده بذار به دوسام بگم بریم بیرون...

 

گفتم دوستات کین گفت دوس پسرم گفتم شما برین خوش بگذره گفت نه توام بیا اینجوری خیالم راحتتره قبول کردم.

 وقتی دوس پسرش (رامین)اومد دیدم کنارشم یه پسرس (سینا)سینا دوس پسر خواهر شراره بود

 وقتی فهمیدم پیوند دوستی داره خیالم راحت شد و باهم رفتیم میخواستم به امینم بگم بیاد ولی هرچقد بهش زنگ زدم گوشی رو بر نداشت.

اونا پیش هم تو کافیشاپ نشسته بودن ولی من بیرون وایستاده بودم تا شراره بیاد بریم شراره اومد گفت بیا تو آبرومو بردی زشته اونجا وایستادی گفتم نمیام اگر نمیاید من برم اونا هم بستنیشونو خوردنو رفتیم سر کلاس.

سپیده هم یروز که با شراره رفته بود بیرون با پسر خاله سینا دوس شد.

یهفته بعد سپیده بهم گفت وفا بیا بریم بیرون میخوام یچیز بهت بگم رفتیم بیرون گفت سینا از تو خوشش اومده  گفتم از کجا میدونی گفت پسر خالش که با من دوسته بهم گفته.سینا با خواهر شراره بهم زده فقط به خاطر تو البته یکمم باهم مشکل داشتن.

حالا باهاش دوس میشی برا ازدواجم میخوادت.گفتم نه تو که میدونی من چقدر امینو دوس دارم چرا اصلا اومدی بهم گفتی...

گفت باشه چرا دعوام میکنی رفت به سینا گفت وفا جوابش منفیه.

سپیده بهم گفت پشت تلفن گریه میکرد که یکارش بکن سینا خیلی از من خوشش اومده بود هر روز میود با چهه مظلوم نگاه میکرد و پشت سره من میومد تا کسی نکنه مزاحمم بشه میخواست با این کارا خودشو تو دل من جابده امین که یروز اومده بود منو جلو مدرسه ببینه متوجه این قضیه شده بود ومن مجبور شدم همه چیو بهش بگم...

وقتی شنید خیلی راحت و سریع بهم گفت من نمیتونم دیگه با تو باشم تو به من خیانت کردی خداحافظ گوشیو قطع کردو خاموش کرد ...

خیلی گریه کردم سر نماز بودم داشتم دعا میکردم که دوباره برگرده سینا زنگ زد برداشتم هق هق میزدم گفت مرگه سینا بگو چی شده گفتم خفه شو کثافت همش تقصیر تویه گفت چی شده گفتم امین از پیشم رفت فقط تقصیر تو بود میفهمی وقتی سینا گریه شدیدمو دید گفت شماره امینو بده گفتم میخوای چیکار گفت بده مگه نمیخوای برگرده منم شمارشو دادم زنگ زده بود به امینو گفته بود وفا خیلی دوستت داره خوش بحالت تنهاش نذارو مواظبش باش من از بینتون میرم ...

امین بهم زنگ زد فهمید که دارم گریه میکنم گفت اشکاتو پاک کن ما باز باهم خیلی خیلی خوب شدیم.

شراره که بو برده بود سینا از من خوشش اومده و از خواهزش جدا شده به خاطر من با من خیلی لج افتاد و بد شد.

رازی که بینه ما بود و به پری گفت...پری آبرو ریزی راه انداخت وآبرومو جلو تمام دوستام برد.

شراره به پری گفته بود تنها کاری که میتونی بکنی بریو با امین دوباره دوس بشی تا وفارو اذیت کنیم...

پری به امین زنگ میزد و امین به من میگفت که پری داره بهش زنگ میزنه منم خیلی حسودیم میشد و بهش گفتم حق نداری جوابسو بدی اونم قول داد که جوابشو نده ولی احساس میکردم امین داره سرو گوشش میجنبه وقتی فهمیدم جوابشو میدو دلش برلش سوخته باهم بحث کردیم و بینمون یکم شکر آب شد امین که دیه امینه قدیمی نبود روز به روز از من فاصله میگرفت ...

تو همین دوران بود که سینا دوباره پیداش شد وقتی امین فهمید از فرصت استفاده کردو همه چیو سر من خراب کردو گفت تو داری خیانت میکنی و کارای خودشو نمیدید و گذاشت رفت برای همیشه...

برای اینکه خیلی عصبی بودمو میخواستم لجه امین دربیاد با سینا دوست شدم سینا خیلی هوامو داشت و شراره و پری رو سر جشون نشوند کارایی میکرد که خودشو تو دلم جا بده منم ازش زیاد خوشم نمیومد یروز گفت بیا بریم بیرئن حالو هوات عوضشه و دیگه به اون پسره فکر نکن رفتیم بیئن قصه گذشتشو برام تعریف کرد...

گفت قبلا کسیو دوست داشته ولی اون بهش خیانت کرده و رغچفته با کسه دیگه ازدواج کرده.

منم که خیلی احساساتی بودم دلم خیلی براش سوخت کم کم باهاش خوب شدم امینم چون حسودیش شده بود شروع به تهدید کردنم کرد به سینا گفتم سینا خیلی عصبی شد رفتن باهم دعوا کردن و چاقو کشی شد سینا امینوبا چاقو زده بود...من خیلی گریه کردم وقتی فهمیم سینا گفت من به خاطر تو اونو زدم تو داری به خاطره اون پسره گریه میکنی برا اینکه سینا کلافه نشه دیگه گریه نکردم و بغضمو سرکوب کردم.

با سینا خوب بودم تا زمانی که عشقه قدیمی سینا برگشت...

 یروز که با سینا رفته بودیم بیرون بهم گفت چی میخوری برات بگیرم گفتم چیزی نمیخوام ولش کن گفت نمیشه بشین ت ماشین من برم و یچیز بگیرم که بخوریم...

وقتی رفت گوشیش زنگ خورد اسمه مخاطبش بهار بود وقتی که قطع شد گوشیشو برداشتمو چک کردم دیدم به هم پیام دادنن و کلی لاو ترکوندن وقتی اومد تو ماشین گوشیو دسته من دید خودش فهمید و گفت تو حق نداشتی به گوشیم دست بزنی گوشیو ازم گرفت و پرت کرد جوری که گوشیش شکست باهم کلی دعوا کردیم من سکوت کردم سینا پیاده شد و سیگار کشید منم پیاده شدم که خودم برگردم خونه وقتی دید دارم تنها میرم دوییدو نذاشت گفت بشین تو ماشین بازور سئار ماشینم کرد گفت اون دختره همون عشقه قدیمیمه از شوهرش طلاق گرفته دلم براش سوخت جواشو دادم ببخشید دیگه تکرار نمیشه منم دیگه نتونستم جلو گریمو بگیرم...

گفتم من تا حالا باسه تا پسر دوست شدم هرسه تاشونم بهم خیانت کردن در صورتی که من وقتی با هر کدومتون بودم سعی میکردم حتی به کسه دیگه حتی فکرم نکنم.

سینا کلی عذرخواهی کردو با دستمال اشکامو پاک کرد و گفت بار آخرمه دیگه تکرار نمیشه یکبار دیگه بهم فرصت بده...

منم یکبار دیگه بهش فرصت دادم...

1 ماه بعد

یروز که به خاطر ترک سیگارش براش کادو گرفته بودم دیدیم باز بهار بهش زنگ زد با عصبانیت در ماشینو بستمو رفتم.

تا یک هفته نه سینا بهم زنگ زد نه من بهش زنگ زدم.

یک هفته بعد دیدم اومده جلو مدرسمو منتظره که بهش زنگ بزنم رفتم خونه و بهش زنگ زدم کلی باهم دعوا کردیم ...

شب همون روز خیلی دلم گرفته بود و افسرده شده بودم به سینا زنگ زدم ...

سینا بهم گفت اگر منو میخوای باید بهارم کنارم قبول کنی .

من که زبونم بند اومده بودگوشیو قطع کردمو کلی گریه کرد...

ولی دیگه داشتم میترکیدم گفتم بذار قبول کنم زنرو از زندگیمون میندازم بیرون...

بهش زنگ زدمو با بغض گفتم باشه قبول بهارو تحمل میکنم

ولی بهم گفت نه دیگه نمیشه!!

خیلی داغون شدم  از خودم بیشتر متنفر شده بودم از خانوادم خجالت میکشیم یشب که فشار زیادی بهم وارد شده بود تب شدیدی کردمو تا مرزمرگ رفتم

چندروزی به خاطر تب شدیدم بیمارستان بودم...

وقتی از بیمارستان مرخص شدم شروع کردم به درس خودن سال کنکورم بود دیگه به هیچ پسری فکر نمیکردم تا اینکه عید شدو امین بهم تبریک سال نورو فرستاد.فهمیده بود که باسینا بهم زدم ...

کلی بهم زنگ زدو گفت که پشیمونم بیا دوباره باهم خوب بشیم من خیلی دوسش داشتم خیلی ولی قبول نکردم چندروزی همش بهم زنگ میزد تا اینکهعصبی شدمو گتم تقصیر تو بود که من به خاطر لجبازی باتو رفتم با سینا دوس شدمو این شکستو خوردم یکم آروم شدم و گفت من میخوام همچی جبران کنم کمکت میکنم که کنکورتو بدی....

یکم کمکم کرد ولی حس میکردم اینا همش تظاهره هیچ حسی بهم نداره حتی ازم متنفرم هست یه حسی بهم میگفت اومده تا تلافی کنه یروز که گوشیش خیلی اشغال بود گوشیشو برداشتو سرم داد زد خیلی عصبی بود دیگه داشت اشکش درمیومد...

چند وقتی گذشت و من بهش زنگ نزدم بودم وقتی داشتم میرفتم کلاس بهم زنگ زدو گفت وفا حلالم کن گفتم چرا گفت من به خاطر تلافی اومده بودم سراغت ولی در کل تقصیر خودم بوده همه ی این ماجرا ها...

منو با دوس دخترم تو پارک گرفتنو عقد اجباری کردنمون من باورم نشد ولی گفت باور کن من بد بخت شدم فقط حلالم کن...

گوشیو قطع کردمو آه بلندی کشیدم وقتی داشتم از خیابون رد میشدم تصادف کردمو تا یک سال تو کما بودم وقتی بهوش اومدم به خاطر تمام خطاهایی که کردم از خدا طلب بخشش کردم توبه کردم وتا آخر عمرم ازدواج نکردم.

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط انصی!!! در تاریخ 1394/01/05 و 15:16 دقیقه ارسال شده است

عه عنم گرف!!!


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
  • سایت طراحی ivahid (1999)
  • ماهانه مبلغ 7.00.000 میلیون تومان مادام العمر برنده شوید (3940)
  • گوشی موبایل 4 سیمکارته طرح نوکیا Asha300 +TV (2970)
  • محصـُولات پرفروش میهن استور[ 92.09.20] (4068)
  • کمک به بیماران ِ سرطانی (4030)
  • خرید اینترنتی رنگ موی موقت هات هیوز (2950)
  • فروش ویژه ساعت اسپرت طرح رولکس مارک Walar (2871)
  • فروش ویژه کیف آلوما والت اصل (Aluma Wallet Orginal) (3312)
  • فروش ویژه ست مانتو و ساپورت ارغوان (2585)
  • گردنبندت هفت رنگ LED فروش ویــژه (3472)
  • چراغ خواب موزیکال طرح لاک پشت (4225)
  • مانتو تابستانه گیلدا در دو رنگ مختلف (5236)
  • فروش ، نحوه مصرف و قیمت انواع مکمل های بدنسازی (4129)
  • سونی باکس 2013 (3347)
  • فروش ویژه ماســـک ژلــــه ای بـــایترون (4119)
  • فروش ویژه عینک خلبانی شیشه آبی (3295)
  • خرید گوشی های Apple , HTc , Samsung Galaxy , Nokia (3461)
  • فروش ویژه ساعت دیواری طرح پانا (2746)
  • قلم خش گیر ماشین فیکس ایت پرو - Fix It Pro (3507)
  • گردنبند فروهر (3853)
  • فروش ویژه ساعت Casio Sport EF-550 (3468)
  • هدفون بیتس [ Solo HD ] (4361)
  • عینک Ray.Ban مــُدل Cat 2012 (3004)
  • ساعت Casio Sport EF-550 (4267)
  • گردنبند فروهر | نشان تمدن ایرانیان (2711)
  • گردنبند کریستال در 5 رنگ (3291)
  • موزن میکروتاچ مکس - MicroTouch Max (4399)
  • خــرید گــوشی های طرح Iphone و HTC (5509)
  • گوشی 2 سیمکارته طرح آیفــون Iphone 4S (3411)
  • فروش فوق العاده موس انگشتی (3946)
  • ادکلن مردانه لالیک [ Lalique Encre Noire ] (3738)
  • گوشی موبایل طرح گلکسی نوت II (3115)
  • سیستم همکاری در فروش همکاران (3331)
  • گردنبند ویــژه ی Love | قیمت : 9,200 (4235)
  • ساعت Casio Sport EF-550 (2943)
  • فروش ويژه ساپورت طرح دار بهاره نيکيتا (3196)
  • فروش ویژه نیم ست تیتانیوم (طرح حریم سلطان) (3251)
  • نادربلو | طراحی بنر , هدر و لوگو (3797)
  • مــعرفی ســایتهای مـُفیـــد (3782)
  • هدفون بیتس Solo HD پُرفُروش ترین محصول (3703)
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4572
  • کل نظرات : 5956
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 7737
  • آی پی امروز : 818
  • آی پی دیروز : 1351
  • بازدید امروز : 11,970
  • باردید دیروز : 20,179
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 18
  • بازدید هفته : 90,582
  • بازدید ماه : 264,101
  • بازدید سال : 1,434,152
  • بازدید کلی : 67,027,027
  • لینکدونی رایگان BestBaz


    کمک به بیماران ِ سرطانی




    اینم از لینکدونی ِ سایت :

    دوستان لینکاتونو خیلی راحت ثبت کنید

    برای ِ ثبت ِ لینک روی ِ عکس

    کلیــــک نماییــــــد


    لینکدونی بست باز